سلام
من اولین باری هست که در اینجا می نویسم و پیشاپیش تشکر می کنم از زمانی که می گذارید
من در اینجا در ابتدا مشکلم را می گویم و بعد از ان خودم و روحیه و اطلاعاتی که به تصور من کمک کننده هست می گویم که شما عزیزان در یک بستر مناسب راهنمایی کنید من را.
چیزی که این روز ها احساس می کنم این هست که خسته ام خیلی خسته نه فیزیکی خسته روحی فکری. در کنار یک غرور که خاضر نیست بپذیرد شاید کم آوردی. زمانی که در اینترنت جستجو می کردم می تونم بگم علایم دپرسی را دارم ولی سر دوستی ندارم با این که دپرسم چون شرایطی که در آن هستم تا حذ زیادی درکش می کنم و حتی بدون سختی بسیار به بقیه کارام می رسم. از این بدم می یاد که روزهایی میشه در سکوتی به بطالت می گذرانم و با وجود مشغله زیاد کاری نمی کنم. به هرحال خسته ام و می دونم همت ان آینده ای که می خوام را ندارم موجود نیست
من هم اکنون دانشچو هستم در المان دو سالی هست که امدم. می تونم بگم که درس قسمتی از هویت و کارهایی شده که خوب بلد هستم و قسمت زیادی از اهداف یا حتی شادی من در درس هست. خیلی وقتا هم از اینکه در آن سطحی که علمم می خواهم نیست اذیت می شم.
شاید بیشترین چیزی که از رفتنم از ایران از دست دادم دوستانم بود در اینجا به شدت فاصله زیادی بین دوستانی که دارم اعم از ایرانی و خارجی حس می کنم از لحاظ صحبتی و درد دل بسیاری که اینجا هستن دغدغه هاشون بسیار با من فاصله دارد. دوستان ایران هم خب دیگه مثل گذشته نمیشه صحبت کرد و هرکس درگیر زندگی خودش هست. شاید لذت بخش ترین کار برای من اینچا دل نوشته هایی هست که در یک فایل می نویسم و با خودم صحبت می کنم. عموما یم نفر را در خودم تصور می کنم و با هم صحبت می کنیم می تونم بگم یک باغ در خودم دارم .
در مورد رابطه احساسی با دختر هم من دو تجربه در ایران داشتم که تمام شدن هر دو و هیچ گدام موفق نبوده اگر فکر می کنید دلایلش نیاز هست بگید که با شما مطرح کنم. یک خانمی هم هست که کششی در درون من هست مه باهاش اشنا بشم و حتی هنوز هم دوستش دارم ولی خب هیچوقت نگفتم زمانی که ایران بودم جرات نگردم و هم اکنون هم اون امریکا من المان و کلا این موضوع فکر می کنم فقط در ذهن من گسترانده شده هست به هرحال
اینجا هم با یک اروپایی جدی شد ولی دوام نیاوردم جون اصلا نمی تونستیم با هم حرف بزنیم تفاوت فکری و فرهنگی و جذابیت های رابطه داشتیم کلا دور بودیم در دید من که تمام شد. به هرحال زمانی فکر می کردم که با ورود یک دختر بهتر میشه ولی شاید قسمتی از راه حل باشد ولی درمان نیست. در هیچ گدام از این رابطه ها من نتونستم خودم را رها کنم.
به طور خلاصه خستم و طراوت نیست این خیلی اذیتم می کنه و قکر میکنه اون فکر که من در رابطه با اون خانمی که هیچوقت بهش نگفتم از سر اصرار و تخیل بد در من گسترانیده شده و دوست دارم بتونم ول کنم و یک جورایی هوایی جدید را استشمام کنم
اگر فکر می کنید به هر دلیل نیاز به دانستن موضوعی دیگر دارید حتما بگید و در جوابهایتان رک باشید من هیچ مشکلی ندارم